ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

شیرین تر از عسل

تیر ماه .دوبار سفر به شمال .سفر به همدان .عروسی

1395/5/8 18:28
812 بازدید
اشتراک گذاری

پســـــــــــــرم

   تو شاهکار خلقتی ، تحقیر را باور نکن

   بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش

        زیبا و زشتش پای توست ، تقدیر را باور نکن

        تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی

         از نو دوباره رسم کن ، تصویر را باور نکن

                         خالق تو را شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید

          پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن

 

سلام به یکی یدونه مامانی

عزیز دل مادر .عشق زیبای من دوستت دارم

 بزرگ ترین ارزوی من  سلامت و شادابی روح و روان توه گاهی خییییلی شیطون میشی و اذیت میکنی اما در کل وقتی مقایسه ات میکنم میبینم که عالی هستی خیییلی عالی

خدا تو و بابا رو برام حفظ کنه شما دوتا همه رویای من هستید

تیر هم از راه رسید

منم تو این ماه برات کلی برنامه دارم یکی اینکه میخواستم شعبه جامعه القران و عوض کنم و یه جای دیگه ببرم ثبت نامت کنم  که بهم نزدیک تره

اما اونها نصف کتاب و خونده بودن و جلو تر بودن

تماس گرفتم باهاشون و شرایط و گفتم بهم پیشنهاد دادن تا اخر خرداد که کلاس اشاره تموم میشه

همون جا بمونم و تو خونه حروف و باهات کار کنم هر درسی که میگرفتن و لیلا مامان امیر حسین برام میفرستاد و من باهات کار میکردم تو خونه (اخه لیلا و امیرحسین از اول اونجا میرفتن اما چون کلاس اشاره زوج بود من نتونستم اونجا ببرم ولی خدا رو شکر کلاس روخونی رو انداختن روزهای فرد اخه کلاس زبانت روزهای زوجه نمیخواستم هر دو کلاس  تو یه روز باشه

خلاصه از اول تیر که میشد سه شنبه رفتیم کلاس روخوانی من تو کلاس حضور داشتم که نکنه غریبی کنی

که ماشالا از همون ابتدا غریبی که نکردی هیچ سریع دوست پیدا کردی و شیطونی جوری که اخر کلاس معلم روخوانی بهم گفت میتونه خودش و به بچه ها برسونه ولی خیلی شیطونه خندونک

من هیپنوتیزم تو شیطان معلم متفکر

 

این هم کتاب هایی که تو این دوره 8 ماهه قراره به پایان برسونید

 

 

اینم دفتر تمرین که عاشق عکس رو جلدش هستی

هر کدوم از حروف که بهتون یاد میده ما باید تو خونه یه سری جملات و کلمات با اون حروف بنوسیم

شما تو خونه اون حروف و که یاد گرفتی دورش دایره قرمز بکشی

الان  که برات مینویسم دیگه همه حروف  و بلدی  همیشه تو خیابون رو پلاک ماشین ها حروف و میخونی

یا روی تابلو ها گاهی هم رو ی کتاب ها و یا ...

 

 

بعد کلاس من و شما با خاله لیلا و امیر حسین میریم پارک

شما دوتا بازی میکنید و ما هم میشینیم گرم گفتگو

حیف که هوا گرمه  ما هم روزه میگیریم واقعا برامون سخته

برنامه روزهای فرد مشخص شد صبح با بابایی میریم کلاس و بابا میره سرکار بعد کلاس پارک 

بعد پارک یا میریم خونه هامون یا ما میریم خونه امیر حسین اینها یا اونها میان خونه ما ناهار و با هم میخوریم تا غروب .

(((((())))))

ترم 5 زبان و به پایان رسونیدن  این بار تصمیم گرفته بودیم که براتون جایزه بخریم و همون جا یه جشن کوچولو بگیریم

اما چون ماه مبارک رمضان بود و تیچر و بعضی از مامان ها و من روزه بودیم کیک نگرفتیم

ایشالا ترم بعد چشمک

همه مامان ها با هم تصمیم گرفتیم برای تیچر که خیییلی مهربون و زحمت کش هست هدیه بخریم و از طرف بچه ها هدیه بدیم

جایزه شما ها هم یه تراش بزرگ رومیزی بود (تو اصلا خوشت نیومد خندونک)

 

 

ایشالا جشن دکترا برات بگیرم گلممممممممممم

اینم یه عکس در کنار مامان ها و تیچر و بچه ها

داداش کوچیکه بردیا (بهداد )

 

 

(((((((()))))))))

یه چند روز تعطیلات بهترین چیز برای اینکه خستگی این ترم ازتن ایلیا و مامانش که براش وقت میزاره میبره و میارتش و باهاش تو خونه کار میکنه چی میتونه باشه ؟

3 تیر   به همراه دایی و پدر جون رفتیم شمال

البته یه کار دفتری تو شورا هم داشتیم که انجام شد

 

 

 

 

منجیل

 

 

 

 

(((((()))))))

چهارشنبه 9 تیر 95 اولین جلسه کلاس فوتبال بود

پسر عشق فوتبال من صبحها پا میشه  میره کلاس تشویق

ترم 6 زبان از تاریخ 95/4/9 شروع شد

اینم کتاب ها سی دی و فلش کارت این ترم حروف ها رو هم یاد میگیرد و از ترم بعد مینوسید

برای همین دفتر هم لازم بود خیییلی از دفترت خوشت میاد  به خاطر عکس پو

((((((((((()))))))))))

 

25 رمضان تولد قمری ایلیای من

تبریک میگم عشقم

پسر قند عسل من

شیرین زبون ناز من محبتبوس

(((((())))))))))

ماه مبارک رمضان با تمام سختی هاش تموم شد

و عید فطر از راه رسید

برای تعطیلات عید فطر که 3 روز بود تصمیم گرفتیم بریم همدان

شب رسیدیم خونه عمه دختر عموهای پدر جون و بچه هاشون هم بودن خیییلی خوش گذشت همین که رسیدیم شما رفتی پیش بچه ها

برای اولین بار بود که آراد عزیز و که الان تقریبا 4 ماهش شده بود و میدیدیم که ماشالا چقدر خواستنی و با مزه بود

شما هم که عاشق بچه ها انقدر بهش چسبیده بودی و باهاش بازی میکردی

و براش شعر میخوندی

خندهمیگفتی پسر ها شیرن مثل شمشیرن

دختر ها موشن مثل خرگوشن خنده

فرداش تصمیم گرفتیم برای ناهار بریم بیرون رفتیم به سمت گنجنامه  اما انقدر شلوغ بود از همون جا  رفتیم به سمت دهات عمه اینها که اونجا تازه خونه ساخته بودن

 

تو راه طاهون اباد یه گندم زار زیبا

 

 

بعد از اینکه ناهار خوردیم (اقایون برامون جوج زدن ) یکم اقایون تخته بازی کردن بچه ها تو کوچه پس کوچه ها بازی کردن و ما خانوم ها زدیم و رقصیدیم حاضر شدیم که باز بریم دور بزنیم

 

که اخرش سر از ملایر در اوردیم

ملایر شهر قشنگی بود

رفتیم پارک سیفیه ملایر اونجا دور هم  یه املت خوشمزه درست کردیم ( که البته بازم دستپخت اقایون  بود )

کلی بازی کردیم هر بازی که فکر کنی جز یه قل دوقل خنده

تو پارک سیفیه هم از قسمت بازی کودکان گذشت نکردی

 

 

شب که برگشتیم به سمت همدان دختر عمو ها رفتن خونه عمه ما هم رفتیم بهاره جون

صبحانه که خوردیم  حاضر شدیم رفتیم( هگمتانه .موزه .کلیسا)

 

ای جونم عاشق این عکسم آراد عزیز خیییلی ماهه اینجا

 

 

 

از اونجا هم رفتیم به سمت شیر سنگی

یادش به خیر وقتی کوچیک بودی با اقا امیر و بهاره جون امده بودیم شیر سنگی و اقا امیر شما رو مینداخت بالا و من عکس مینداختم و شما غش غش میخندیدی

تا امدیم اقا امیر به یاد اون شب دوباره شما رو انداخت بالا

اما اصلا خوشت نیومد فک کنم دوست نداشتی مثل بچه ها باهات رفتار شه

اما عزیزم فقط به خاطر یاد اوری اون روزها بود و اقا امیر بسیار با محبته وگرنه شما که ماشالا بزرگ شدی و سنگین شدی هیچ وقت بغلت نمیکرد عشقم

 

از اونجا رفتیم خونه عمه جون که برای ناهار یه ابگوشت خوش مزه درست کرده بود

بعد ناهار و کمی استراحت

رفتیم به سمت گنجنامه

یه کلمه سورتمه ریلی از دهنمون در امده بود

تمام مدت که همدان بودیم همش میگفتی پس کی میریم سورتمه

وبلاخره رفتیم و سوار شدین

منم که ترسو بیخیال شدم خندونک

انوقت شما همین که تموم شد میگفتی بازم میخوام بی حوصله

 

 

بعد از گنجنامه از عمه جون و دختر عموها خداحافظی کردیم

و همراه بهاره جون و اقا امیر رفتیم ماه سبز یه شام خوش مزه زدیم

 

بعد از شام هم رفتیم خونه بهاره جون بعد از خوردن چای و کمی گپ و گفتگو خوابیدیم

شنبه 19 تیر بعد از خوردن صبحانه از بهاره و اقا امیر خداحافظی کردیم و برگشتیم سمت تهران

وای که چقدر دلمون برای اراد جون تنگ  میشه

(((((((((()))))))))))))

24 تیر عروسی هستی جون دعوت بودیم باید میرفتیم شمال .23 تیر 4 شنبه حرکت کردیم به سمت شمال .

24 عروسی و دوندگی های عروسی بود ارایشگاه و..

 

دایی و زن دایی و طاها جون هم بودن شب رفتیم پیش پدر جون برای خواب هم موندیم همون جا

فرداش

بابا رفت دنبال ...

بساط جوجه اماده کردیم تو حیاط زیر انداز پهن کردیم و همون جا خوردیم

خییییلی خیییلی خوش گذشت شما دوتا هم تو حیاط کلی بازی کردین و خوش گذروندین

اب بازی خاک بازی و..........

چند روز اخر ماه خبری نبود جز روزمرگی و کلاس  هاتم میری و من همچنان عاشقتم

خدایا  برای همه بنده هات روزهای شادی رو ارزو میکنم

خدایا پشت و پناه مردم میهنم باش

خدایا عاشق تو و خانواده ام هستم همیشه در کنارم بمون دستم و رها نکن

و عزیزانم رو برام حفظ کن

خدایا ممنونم که پسری زیبا و دوست داشتنی و باهوش به من عطا کردی و این هیچ نیست جز محبت الهی

خدایا کمکم کن تا از این نعمت به خوبی نگهداری کنم

امین یا رب العالمین

پسندها (3)

نظرات (2)

مریم مامی آرین
12 مرداد 95 10:40
به به لذت بردم ان شالله همیشه خوش و سلامت باشین و ایلیا جون هم به موفقیتهای بزرگ تو زندگیش برسه
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داری
مامان محمدحسین
17 مرداد 95 12:07
عالی بود؛نمیدونم از کدوماش تعریف کنم؛از موفقیتها و کلاسهای ایلیا جون یا مسافرت و عکسای بی نظیرش؛دلتون همیشه شاد شاد ایشالا