فروردین سال 1396
سلام دسته گل زیبای من
بهار با روی ماه تو زیباست
موقعه سال تحویل پدر و پسر دوتایی قران خوندن و از خدای بزرگ خواستن که سال خوبی داشته باشیم
قربون پسرم که بلده از رو قران بخونه
در پناه خدا و کلام خدا باشی گلمممممم
شمارش معکوس سال تحویل و اخرین مناجات
عیدی اقا ایلیا
پسر خوشگل من حسابی ذوق کرد
فدای تو با اون نگاه قشنگت
پدر و پسری
عشقمی تو
بهار من رویای من
اینم سفره هفت سین سال 96
روی ظروف کریستال با مروارید تزیین کردم
بعد از سال تحویل رفتیم خونه اقا جون
عید و تبریک گفتیم
بعد اقا جون گفت من تو عید فرصت نمیکنم بیام خونتون شما رفتین میام یه سر پیشتون
بعد از رفتن اقا جون رفتیم بیمارستان ملاقات دایی
دایی خدا رو شکر حالش خوبه بود و دکتر گفته بود 3 عید مرخص میکنن
دو سه ساعتی پیش دایی بودیم
شما با هم موبایل بازی کردین
تو این مدت که بیمارستان بود همش ازت میپرسید مرحله چندی و شما مثلا 39 بودی دایی میگفت من 200 هستم
تو هم میگفتی وای من چطوری بهت برسم
از دایی خداحافظی کردیم و بهش گفتیم که میریم شمال
دایی هم گفت منم 3 مرخص میشم و ایشالا ما هم میاییم شمال
ما حرکت کردیم به سمت شمال تا اولین 5شنبه سال سر خاک باشیم
و خودمون و رسوندیم
بعد از سر خاک
رفتیم داخل
هوا خیلی عالی بود و کمی سرد
گاهی هم نم نم بارون
بعد شام هم رفتیم خونه عمو محسن عید دیدنی
رودبنه
لنگرود .
خصیل دشت
یه جاده بی نهایت زیبا که اخرش میره تو ابر ها
یه قسمت هایی از کوه هنوز برف ها اب نشده بود
رفتی اونجا برف بازی کردی
بعد از رد کردن برف ها دیدن شکوفه ها لذت داشت
هوا که تاریک شد برگشتیم به سمت پایین تو سیر شام خوردیم
چمخاله .
اسب سواری کنار دریا
بادبادک بازی .شن بازی و اسب سواری کنار دریا برات پر از هیجانه
انقدر که همش تو تهران که هستیم درباره اش حرف میزنی اونم با یه حسرتی که انگار تا حالا نرفتی
مرداب کیاکلایه
دهکده کوهستانی تابستان نشین
خیللی زیبا و جذاب با اب و هوای واقعا عالی
یه شام عالی در کنار همدیگه .کباب کردن جوجه تو حیاط و کلی صفا
تالش
جنگل گیسوم
تالش .ابشار ویسادار
ابشاری بسیار زیبا و دیدنی که یه پل درست کردن که بری روش و ابشار ببینی
که البته ترسناکه
13 بدر هوای بارونی
یه گلخونه زیباااا
بلاخره هر جوری بود تو اون روز بارونی یه تایمی پیدا کردیم که بارون نبود
کباب و اماده کردیم
خوش گذروندیم
14 حرکت کردیم به سمت تهران
قزوین و قیمه نثارهای معروفش
دلتنگی ایلیا برای پارک رفتن ها
روز مرد و یه جشن کوچیک برای پدر و پسر که مردهای زندگی من هستن
کیک سیبل خودم پز
کادوها
یکی از طرف ایلیا به باباش
یکی از طرف من برای همسری
و یه ساعت هم برای پسر خوشگلم خریدم
بله
هدیه همسری هم ست ورزشی بود
مبارکتون باشه
25 رفتیم برای نی نی خرید کردیم
دیگه کم کم منتظر ورود مهمون کوچولومون هستیم
26 حال دایی خوب نبود نگران حال روز دایی هستیم
ایشالا که بتونه هر چی زودتر خوب شه
این روزها حال و روز خوبی ندارم
همش از تو و از کوچولوی شیطون تو شکمم میخوام برای سلامتیش دعا کنید
بابا هم این چند روز همش بیمارستانه
غمنانه نوشت
خاک برسرم شد
یدونه برادرم
یدونه داییتو
چشم و چراغ روزهای پیری پدر جونت
بدون خبر از پیش ما رفت
29 فرودین
بعد از دوروز بستری بودن تو بخش ارسی یو
با اینکه دکترها بهمون گفته بودن حال دایی رو به بهبوده و همه چی خوبه یهو خبر دار شدیم که از بینمون رفته
الان که 20 روز از رفتنش میگذره هنوز باور نداریم
خدایا اخه چرا