خـــــــرداد
نیمه دوم اردیبهشت
نیمه اول اردیبهشت 94
نیمه دوم ماه فرودین
14 فرودین .که میشد جمعه .رفتیم جمعه بازار لنگرود کلی وسایل خوردنی و ...خریدم +دو تا جوجه اردک و یه جوجه اینم جوجه اردک ها و ...که تو باغچه برای خودشون کیف میکنن از شنبه بابایی رفت سر کار .هنوز پروژه شمال به پایان نرسیده و ما همچنان شمال هستیم . هوا خیییلی عالی شده هر روز به هوای اینکه جوجه ها هم یه هوایی خورده باشن می اییم حیاط شما بازی میکنی و من هر روز کارم شده رسیدگی به باغچه . فقط این بین برای بابا یه کاری پیش امد و رفت تهران اون کار و انجام داد و دوباره برگشت .منم به خاطر روز مادر با بابایی نرفتم چون میخواستم حتما 5شنبه سر خاک باشم (این چند روز پدر جون شبها پیش ما بود ) خلاصه این شد که 5 شنب...
13 روز تعطیلات
سلام گل ناز مامان این اولین پست سال 94 هست که میخوااام خاطرات اول فرودین تا 13 رو برات تعریف و ثبت کنم گل نازم همون طور که تو پست قبل گفتم صبح روز 2 فرودین شمال بودیم بعد از کمی استراحت مامانی دست به کار شدم و یه جارو و گرد گیری اساسی کردم همه جا تقریبا تمیز بود اخه فقط یک ماه بود که تهران بودیم و قبل از رفتن همه جا رو تمیز کرده بودم یه جورایی خونه تکونی خونه شمال بود برام . بعد از تمیز کردن سفره سفت سین و که با خودم اورده بودم شمال و دوباره چیدم . اینم عکس خوشگل پسرم با سفره هفت سین تو خونه شمال بعد از شام تصمیم گرفتیم بریم خونه پدر جووون برای عید دیدنی .وقتی زنگ زدیم فهمیدیم که ...
سلام ماه زیبای خداا
سلام عشقم . امدم تا از خاطرات اخرین ماه سال برات بنویسم .منو ببخش نازنینم که انقدر دیر برات پست گذاشتم اسفند زیبا با تمام هیاهو هاش و بدو بدوهاش و تاب و تبش از راه رسید . قشنگ تر از اون این که اول اسفند تولود باباست و این ماه زیبا رو زیبا تر کرده برامون اول اسفند بابایی رفته بود خونه جدیدمون تا اخرین تمیز کاری ها و جا به جایی ها رو انجام بده .این شد که من و شما با پدر جون رفتیم یه کیک کوچیک گرفتیم یه چای تازه دم گذاشتم کادوی بابایی رو برداشتیم و رفتیم خونمون .تا اونجا جشن بگیریم .... عزیز دلم تولودت شکوفه بارون .دوست دارم مهربون من من و ایلیا دوستت ...
2 تا قرار وبلاگی + جشن اشکال هندسی و.........
یه روز عالی با حورا جووون و دخمل نازش نیلوفر .تو خانه بازی هیاهوی رشت حورا جون دوست وبلاگی عزیزم که تو گروه دوستان همشهری با هم اشنا شدیم .خیییلی خونگرم و دوست داشتنی جای بقیه دوستان گروه خالی بود اینم نیلوفر نازم در حال ابمیوه خوردن و تاب بازی بعد از 2 ساعت بازی همچنان با انرژی در حال رفتن بعد از اینکه از خانه بازی امدیم بیرون دوباره من و بابایی با هم رفتیم کودک نابغه برات گل بازی وذهن برتر خریدم .شما و نیلوفر جووون تو ماشین با هم کارتون باب نگاه میکردین تا یه جایی با هم رفتیم و بعد حورا جون از ما جدا شد و رفت ما هم برگشتیم به سمت لاهیجان شما تو ماشین خواب...