سلام ماه زیبای خداا
سلام عشقم .
امدم تا از خاطرات اخرین ماه سال برات بنویسم .منو ببخش نازنینم که انقدر دیر برات پست گذاشتم
اسفند زیبا با تمام هیاهو هاش و بدو بدوهاش و تاب و تبش از راه رسید .
قشنگ تر از اون این که اول اسفند تولود باباست و این ماه زیبا رو زیبا تر کرده برامون
اول اسفند بابایی رفته بود خونه جدیدمون تا اخرین تمیز کاری ها و جا به جایی ها رو انجام بده .این شد که من و شما با پدر جون رفتیم یه کیک کوچیک گرفتیم یه چای تازه دم گذاشتم کادوی بابایی رو برداشتیم و رفتیم خونمون .تا اونجا جشن بگیریم ....
عزیز دلم تولودت شکوفه بارون .دوست دارم مهربون من
من و ایلیا دوستت دارم ته تغاری خدا
برای خریدن تخت رفته بودیم یافت اباد پاساژ خلیج فارس حسابی خوش گذشت وکیف کردیم .
اخه برای استقبال از کسایی که به فکر خرید عید بودن جشن گرفته بودن و اهنگهای شاد و رقص و شکلات و نمایش داشت .اما شما اصلا از این ادمهایی که لباس عروسکی میپوشن خوشت نمیاد نمیدونم چرا !!!!
فدات شم الهی .
8 اسفند به طور کامل اساس کشی کردیم و رفتیم خونه جدیدمون
تو این مدت مشغول جا به جایی بودیم که خدا رو شکر سخت نبود اخه فکر همه چی رو کرده بودیم و از قبل جای همه چی مشخص بود .برای همین راحت تموم شد
این اولین شبیه که عشق من تو اتاق خودش خوابید اونم بدون دردسر چند بار دلم تنگ شد امدم بغلت کردم و بوسیدمت .اما شما راحت خوابیدی حتی برای جیش هم بیدار نشدی !!
هنوز اتاقت کامل نشده .پرده و فرش مونده .که ایشالا به زودی میگیرم
یکی از این طبقات و اختصاص دادم به کتاب و لوازم تحریت.
خییلی از این بابت خوشحالی وبرام تند تند کتاب میاری میگی بخون
فدات شم .که نشستی برای خودت قلعه درست کردی و سربازها روجمع کردی براشون غذا درست کردی
فدای ناز و ادت با اون نشستنت
عمر من نفس من
ناز منی
ایمان همسایه واحد بغلی ما که با هم دوست شدین خدا رو شکر پسر خوبیه
گاهی تو میری خونشون و گاهی اون میاد 2 سال ازت بزرگتره
کم کم کارهای اخر سال و خرید و سفره هفت سین
مامان فدات که کمکم میکنی
قربونت شم .همیشه موقعه کار بهم میگی من بزرگ شدم ها دیگه بلدم
منظورت اینه که بزارم بهم کمک کنی
با بخار شور یه کارواش درست کردیم و همه ماشین ها رفتن کارواش تا تمیز شه
با همدیگه رفتیم ماهی خریدیممم
صدف ها رو میزاری تو تنگ ماهی
این هواپیما رو هم برگشتنی برات خریدم اون یکی رو هم پدر جونی خریده
اینها رو هم خریدم برای سفره هفت سین .رنگش کنم
البته با کمک پسر هنرمندم
این چراغ رو هم تصمیم گرفتم رنگش و عوض کنم .و با برچسب های مخصوص تزینش کنم .
اینم از تخم مرغ و شمع که هر دوتاش کار خودمه
برای سر سفره هفت سین تصمیم گرفتم گلهای دسته گل عروسی مو بزنم تو این گیلاس خوری
و با هم پسر فعال و زرنگ من
اینم از نتیجه کار
چهارشنبه سوری بابایی سر کار نرفت ..
با همدیگه رفتیم پارک چیتگر
البته خود پارک و بسته بودن اما دور اطراف پارک همه بودن ما هم همون جا موندیم
شما یه دوست پیدا کردی البته نه فقط شما که من هم با خانومها و بابا هم با اقایون دوست شده بود .ادمهای خوبی بودن .روز خوبی شد درکنارشون
دور هم اش خوردیم که حسابی چسبید .
انقدر سر گرم صحبت کردن بودم که زیاد نشد ازت عکس بندازم
حمله به لونه مورچه ها و سنگ پرت کردن شده بود بازیتون
اینم از هدیه روز چارشنبه سوری
و بلاخره همه تاب و تب عید تموم شد و بمب و زدن و همه به ارامش رسیدیم
و در کنار سفره هفت سین قران خودیم و خودمون و به خدای بزرگ سپردیم
اینم از هفت سین زیبای من
اینم یه عکس کامل از سفره
اینم عشق مامان با لباسهای نو که حسابی هم بهش میاد
راستی شیطونک من لحظه سال تحویل بیدار بودی ها
این کادو هم عیدی من به گل پسر نازم هست
بابایی هم بهت تراول عیدی داد و گفت عیدی هاتو جمع کن برات ماشین کنترلی بخرم و همین شد که هر کس بهت عیدی داد تو عیدی رو میدادی به من و میگفتی مامان این و نگه دار بابا برام ماشین بخره باهاش
عاشق فوت کردن شمعی
و عاشق شکلات
و عاشق اینی که مثل بابا رفتار کنی
مدل ایستادن نشستن خوابیدن و..........
یکمم عاشق فضولی کردنی
توی کادوی که سال تحویل بهت دادم این بود
خیییلی خوشت امد و هی گفتی بریم شمال بریم دریا اب بازی کنم برم تو باغچه سیر بکارم
بعد بهش اب بدم برگ سیر در بیاره ما بخوریم
روز اول عید تا غروب سر گرم جمع کردن وسایل بودیم بابایی ماشین و برد کارواش .یکم خرده کاری داشتیم انجام دادیم و راه افتادیم به سمت شمال
2 عید شمال بودیم
ادامه داستان تو پست بعدی