ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

شیرین تر از عسل

سلام ماه زیبای خداا

1394/1/25 4:43
1,194 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم .

امدم تا از خاطرات اخرین ماه سال برات بنویسم .منو ببخش نازنینم که انقدر دیر برات پست گذاشتم

 

اسفند زیبا با تمام هیاهو هاش و بدو بدوهاش و تاب و تبش از راه رسید .

قشنگ تر از اون این که اول اسفند تولود باباست و این ماه زیبا رو زیبا تر کرده برامون محبت

 

 

 

 

اول اسفند بابایی رفته بود خونه جدیدمون تا اخرین تمیز کاری ها و جا به جایی ها رو انجام بده .این شد که من و شما با پدر جون رفتیم یه کیک کوچیک گرفتیم یه چای تازه دم گذاشتم کادوی بابایی رو برداشتیم و رفتیم خونمون .تا اونجا جشن بگیریم ....

عزیز دلم تولودت شکوفه بارون .دوست دارم مهربون من محبت

 من و ایلیا  دوستت دارم ته تغاری خدا بغل

برای خریدن تخت رفته بودیم  یافت اباد پاساژ خلیج فارس حسابی خوش گذشت وکیف کردیم .

اخه برای استقبال از  کسایی که به فکر خرید عید بودن جشن گرفته بودن و اهنگهای شاد و رقص و شکلات و نمایش داشت .اما شما اصلا از این ادمهایی که لباس عروسکی میپوشن خوشت نمیاد نمیدونم چرا !!!!

 

فدات شم الهی .

8 اسفند به طور کامل اساس کشی کردیم و رفتیم خونه جدیدمون

تو این مدت مشغول جا به جایی بودیم که خدا رو شکر سخت نبود اخه فکر همه چی رو کرده بودیم و از قبل جای همه چی مشخص بود .برای همین راحت تموم شد

این اولین شبیه که عشق من تو اتاق خودش خوابید اونم بدون دردسر تشویقچند بار دلم تنگ شد امدم بغلت کردم و بوسیدمت .اما شما راحت خوابیدی حتی برای جیش هم بیدار نشدی !!

هنوز اتاقت کامل نشده .پرده و فرش مونده .که ایشالا به زودی میگیرم

 

 

یکی از این طبقات و اختصاص دادم به کتاب و لوازم تحریت.

خییلی از این بابت خوشحالی وبرام تند تند کتاب میاری میگی بخون

فدات شم .که نشستی برای خودت قلعه درست کردی و سربازها روجمع کردی  براشون غذا درست کردی بوس

فدای ناز و ادت با اون نشستنت بغل

عمر من نفس من

ناز منی چشمک

ایمان همسایه واحد بغلی ما که با هم دوست شدین خندونکخدا رو شکر پسر خوبیه

گاهی تو میری خونشون و گاهی اون میاد 2 سال ازت بزرگتره

کم کم کارهای اخر سال و خرید و سفره هفت سین

مامان فدات که کمکم میکنی تشویق

 

قربونت شم .همیشه موقعه کار بهم میگی من بزرگ شدم ها دیگه بلدم

منظورت اینه که بزارم بهم کمک کنی بغل

با بخار شور یه کارواش درست کردیم و همه ماشین ها رفتن کارواش تا تمیز شه عینک

با همدیگه رفتیم ماهی خریدیممم بوس

صدف ها رو میزاری تو تنگ ماهی

این هواپیما رو هم برگشتنی برات خریدم اون  یکی رو هم پدر جونی خریده

 

اینها رو هم خریدم برای سفره هفت سین .رنگش کنم

البته با کمک پسر هنرمندم زیبا

این چراغ رو هم تصمیم گرفتم رنگش و عوض کنم .و با برچسب های مخصوص تزینش کنم .

 

اینم از تخم مرغ و شمع که هر دوتاش کار خودمه راضی

برای  سر سفره هفت سین  تصمیم گرفتم گلهای دسته گل عروسی مو بزنم تو این گیلاس خوری

و با هم پسر فعال و زرنگ من بوس

اینم از نتیجه کار خندونک

چهارشنبه سوری بابایی سر کار نرفت ..

با همدیگه رفتیم پارک چیتگر چشمک

البته خود پارک و بسته بودن اما دور اطراف پارک همه بودن ما هم همون جا موندیم

 شما یه دوست پیدا کردی البته نه فقط شما که من هم با خانومها و بابا هم با اقایون دوست شده بود .ادمهای خوبی بودن .روز خوبی شد درکنارشون

 

دور هم اش خوردیم که حسابی چسبید .

انقدر سر گرم صحبت کردن بودم  که زیاد نشد ازت عکس بندازم عینک

حمله به لونه مورچه ها و سنگ پرت کردن شده بود بازیتون آرام

اینم از هدیه روز چارشنبه سوری بوس

و بلاخره همه تاب و تب عید تموم شد و بمب و زدن و همه به ارامش رسیدیم

و در کنار سفره هفت سین قران خودیم و خودمون و به خدای بزرگ سپردیم

اینم از هفت سین زیبای من زیبا

اینم یه عکس کامل از سفره

اینم عشق مامان با لباسهای نو که حسابی هم بهش میاد

راستی شیطونک من لحظه سال تحویل بیدار بودی ها خندونک

این کادو هم عیدی من به گل پسر نازم هست

بابایی هم بهت تراول عیدی داد و گفت عیدی هاتو جمع کن برات ماشین کنترلی بخرم و همین شد که هر کس بهت عیدی داد تو عیدی رو میدادی به من و میگفتی مامان این و نگه دار بابا برام ماشین بخره باهاش خنده

عاشق فوت کردن شمعی

و عاشق شکلات

و عاشق اینی که مثل بابا رفتار کنی

مدل ایستادن نشستن خوابیدن و..........

یکمم عاشق فضولی کردنی زبان

توی کادوی که سال تحویل بهت دادم این بود

خیییلی خوشت امد و هی گفتی بریم شمال بریم دریا اب بازی کنم خندونکبرم تو باغچه سیر بکارم تعجب

بعد بهش اب بدم برگ سیر در بیاره ما بخوریم خنده

 

روز اول عید تا غروب سر گرم جمع کردن وسایل بودیم بابایی ماشین و برد کارواش .یکم خرده کاری داشتیم انجام دادیم و راه افتادیم به سمت شمال

2 عید شمال بودیم چشمک

ادامه داستان تو پست بعدی محبت

 

پسندها (2)

نظرات (8)

مامان محمدحسین
27 فروردین 94 9:04
سلام .... سال نو مبارک .... به به عجب هنرهایی که زهرا خانم نداره .... ماشالا.... ای جانم چه کادوهای عالی ای... مبارکت باشه ایلیای زیبا....
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
سلام .مرسی سال نو شما هم مبارک اختیار دارین مرررسی خاله جووون
بهاره
27 فروردین 94 10:30
سال نو مبارک ،گرچه همدیگرو دیدم ولی بازم تبریک،منزل نو مبارک انشاالله داخلش براتون اتفاقای عالی پیش بیاد،چه هفت سین قشنگی دست گلت درد نکنه
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرررسی بهار جون سال نو شما هم مبارک مررسی عزیز مهربونم قابل شما رو نداره
مامان
28 فروردین 94 22:45
به به خونه نو مبارک. چه بانوی هنرمندی.چه گل پسر هنرمندی.افرین. گل پسر خوشتیپو ببوس.
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرسی عزیزم سلامت باشی ممنونم لطفففففففففف داری
مینا مامی پویان
29 فروردین 94 1:34
عزیز دلمممم ماشاالله گل پسری خوش تیپ. عید شماهم مبارک عزیزم.خونه جدید وسایل نو مبارک. ببوس ایلیا جون روووو
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرررررررررررسی عزیزم
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
30 فروردین 94 18:13
سلام زری جون اینم عیدی من به شما امیدوارم همیشه در کنار مردهای زندگیت شاد و سلامت باشی خانمی ... همه چیز عالی بود هفت سین و لباس های پری و تولد شوهری و ... خلاصه همه چیز .خونه حدید هم مبارک
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
سلام گلم قرررربونت برم من مرسی
آویسا
8 اردیبهشت 94 16:14
به به چه هفت سین زیبایی چه بانویی چه کدبانویی چه گل پسری همش ماشاا... داره
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرسی عزیزم چشات قشنگ میبینه
الهام
21 تیر 94 9:39
سلام زهرا جون شما این همه پست جدید گذاشتی و اصلا تو به روز شده های من نیومده این اولین باره که دارم می بینمشون برای همین نگرانتون شده بودم که چرا نیستید و هفتۀ پیش بهتون پیامک دادم و جویای احوالتون شدم ولی جواب ندادید و من باز هم نگران تر شدم نمی دونم چرا بعضی از پست هاتون ت به روز شده های من نمیاد در هر صورت پست خیلی خوبی بود و بسیار لذت بردم از دیدن هنرنمایی های شما و ژست های ایلیا جون تولد همسرتون مبارک و خونه نو هم مبارک باشه