ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

شیرین تر از عسل

13 روز تعطیلات

1394/2/1 16:26
1,093 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل ناز مامان این اولین پست سال 94 هست که میخوااام خاطرات اول فرودین تا 13 رو برات تعریف و  ثبت کنم

گل نازم همون طور که تو پست قبل گفتم صبح روز 2 فرودین شمال بودیم

بعد از کمی استراحت مامانی  دست به کار شدم  و یه جارو و گرد گیری اساسی کردم

همه جا تقریبا تمیز بود اخه فقط  یک ماه بود که تهران بودیم و قبل از رفتن همه جا رو تمیز کرده بودم یه جورایی خونه تکونی خونه شمال بود برام .

بعد از تمیز کردن سفره سفت سین و که با خودم اورده بودم شمال و دوباره چیدم .

اینم عکس خوشگل پسرم با سفره هفت سین تو خونه شمال

 

بعد از شام تصمیم گرفتیم بریم خونه پدر جووون برای عید دیدنی .وقتی زنگ زدیم فهمیدیم که دایی مرتضی و زن دایی و طاها هم اونجان

شب خوبی بود دور هم گفتیم و خندیدم شما شیطونکها با هم توپ بازی کردین .یکمم با هم با موبایل و تبلت بازی کردین

بعدشم اخر شب خدا حافظی کردیم و امدیم خونه

فرداش دعوت شده بودیم تالار  برای  (حاجی خورون ) عمه بابایی با دختر عمه بابا رفته بودن زیارت خونه خدا و همه مهمون ها رو دعوت کرده بودن تالار

خلاصه اون روز هم با هم رفتیم تالار همه فامیل اونجا جمع بودن و حسابی خوووش گذشت

تو راه بابایی بهت گفت رفتی اونجا شیطونی نکنی ها اونجا جای بازی نیست .

شما تو جواب بابا گفتی میدونم .فقط یکم بازی های آروم انجام میدیم بابا گفت مثلا چه بازیی ؟شما گفتی بدو بدو بازی و..

من و بابا تعجبخنده

اینم تیپ خوشگل گل پسرم .که همه اونجا کلی قربون صدقه ات رفتن

بعد از اینکه از تالار امدیم بیرون زنگ زدم به پدر جووون گفت دختر عمه نازنینم و اقا امیر مهربون اونجان .ما هم برای دیدنشون دوباره رفتیم خونه پدر جون دایی مرتضی و زن دایی اینها هم بودن

نشسته بودیم گرم صحبت که هستی جون اس داد کجایید وقتی گفتم خونه بابا گفت پاشید بیایید اینجا .من هم با دایی اینها رفتیم اونجا تا نزدیک 12 اونجا بودیم بعد برگشتیم دوباره خونه پدر جون .اقایون تا صبح با هم تخته بازی کردن  ما خانوم ها هم تو اون یکی اتاق گرم صحبت (یکی از دوستهای امیرخان با خانومش و بچه اش هم اونجا بودن )

خلاصه هوا که روشن شد اقایون (دایی ) رفتن حلیم خریدن و چای دم کردن با نون تازه حسابی چسبید

بعد از خوردن صبحانه که حسابی خسته بودیم پاشیدم و راه افتادیم به سمت خونمون دایی اینها رو هم دعوت کردیم خونمون چون دختر عمه میخواستن برگردن همدان ترجیح دادن استراحت کنن و بعد پاشن راه بیوفتن به سمت همدان

خلاصه خداحافظی کردیم

وقتی رسیدیم خونه جا انداختیم و خوابیدیم خندونک

بعدش بیدار شدیم شما و طاها رفتین تو حیاط بازی

ما هم بالا بودیم و همش از پنجره حواسمون بهتون بود اما  یهو دیدیم صدای گریه شما امد

بدو امدم پایین فهمیدم طاها صورت تو بیشگون گرفته انقدر محکم گرفته بود که صورتت کبود شد نو عکس پایین معلومه !غمگینغمگینالهی بمیرم برات گریه

قربونت بشم که حسابی با این ابپاش کیف کردی و ازش خوشت میاد بوس

بعدش اوردمتون  بالا . فرستادیمتون  حمام اونجا هم کلی بازی کردین

 

بعد از اینکه از حمام اوردیم بیرون لباس گرم و یه جای گرم و یه کارتون در کنار هم

این عکس هم مال وقتی هست که برای شام دختر دایی و همسرش و هستی جووون امدن خونه ما

اون شب هم شب خوبی بود من سالاد و برنج و....درست کردم اقایون هم تو حیاط جوجه کباب درست کردن

بغلاون روز ماهگرد تولودت هم بووووووووود عروسک من بغل

43 ماهگیت مبارک نازدونه من بوس

این عکس هم مال فردای اون روزه.فسقلی های شیطون در حال خوردن شیر و تماشای کارتون

 

اون روز من حسابی کار داشتم و باید خونه رو مرتب میکردم .دایی اینها رفتن بیرون  یه دوری بزنن و برگردن منم  به کمک پدر جون ویترین و که اورده بودیم شمال و گذاشتم سر جاش و توش و پر کردم .یه تمیز کاری اساسی داشتم ..کارام که تموم شد بعد شام  رفتیم خونه عمو محسن شب نشینی این روز هم اینطوری گذشت

 

فردای اون روز همگی  راه افتادیم به سمت رشت ..اول از همه رفتیم هیاهو تا شما وروجکها اونجا بازی کنید .منم که تصمیم داشتم برای سال جدید ببرمت اتلیه .همون جا تو اتلیه هیاهو ازت عکس انداختم

بعدا برات میزارم ..

اینم بازی شما با کلی هیجان

اینم طاها گلی که حرف عمه رو گوش کرده و سر نخورده تا عکس بندازم

بعد از کلی گشتن دنبال یه جای خوب رفتیم پیتزا ونوس

که واقعا طعم پیتزاش عالی بود

اینجا شما گیر دادی بری پیش طاها اما چون طاها همش میخواست بزنتت ما نمیزاشتیم و ناراحت بودی .الهی قربونت که انقدر مهربونی .همش از این سر میگفتی دوستم بیا پیشم

 

بعد از خوردن پیتزا رفتیم خونه دایی حسین شب  نشینی زیبا

 

 

صبح 7 فرودین بعد از خوردن صبحانه دایی اینها رفتن چون شنبه باید میرفت سر کار .

ما هم تصمیم گرفتیم از هوای خوب اون روز استفاده کنیم و بریم ماسوله .زنگ زدم به دختر دایی و رفتیم دنبالشون و با هم رفتیم ماسوله .هوا عالی بود تو مسیر شما خواب بودی عشقم .نمیدونی چقدر زیبا بود .همه جا خوشگل و دلفریب بود یه جا وایستادیم من و دختر دایی و هستی جون رفتیم عکس انداختیم .

قربون قشنگی هات

ماسوله هم خیییلی زیبا بود .کلی گشتیم و لذت بردیم ..چای خوردیم و سفارش آش دادیم .دوست داشتم عکس هم بندازم .اخه اونجا پر بود از عکاسی هایی که لباس محلی داشت .اما انقدر تعداد عکسهای محلی ام زیبا شده که ترجیح دادم بیخیال شم خندونک

 

 

 

 

 

 

 

فرداش  یعنی شنبه 8 فرودین هم تصمیم گرفتیم بریم لاهیجان یه دوری بزنیم .برای شام هم رفتیم اشکده و سفارش اش قلمکار دادیم که عالی بود

 

بعد دوباره سوار ماشین شدیم یه سر تا بالای بام سبز رفتیم ولی خبری نبود .امدیم پایی رفتیم دور استخر یه اب اناری بود رفتیم اب انار خوردیم

 

 

9 فرودین هم رفتیم به سمت انزلی منطقه ازاد

داخل پاساژ برات ماشین کرایه کردیم .

الهی فدای زخم بالای ابروت بشم من .( اینم کار گنده )

کلی مغازه ها رو بالا و پایین کردیم خندونک

اینم همون روز .که شما گغتی ماشین ابی میخوام و ماشینتو عوض کردیم

یه عینک خیییلی خوشگل هم اونجا برات خریدم .که خییییییلی بهت میاد..

10 و 11 فروردین فقط عید دیدنی و رفتن خونه اقوام بود محبتراضیکه کلی کیف داد

Caillou

 

12 فرودین اولش قرار بود پسر عمه ساعد اینها بیان پیش ما .بعدش بهمون زنگ زد گفت اگه میشه شما بیایید اخه امشب سالگرد ازدواج مامان و باباست .ما هم گفتیم اوکی

چون قبل از عید ویلاشون و ساختن و ما اولین بار بود میرفتیم اونجا رفتیم برای چش روشنی براشون کادو خردیم .دوست داشتم برای سالگردشون هم گل بخرم که تو مسیر اصلا گل فروشی نبود .

اون شب هم خیییلی خوب بود .فقط عمه جون یکم بیحال بود متاسفانه خطا

 

 

برای 13 بدر مثل پارسال قرار بودم بریم رودسر و بازهم خانواده همسری

مثل پارسال یه پلاژ اجاره کردیم و همه با هم پول گذاشتیم گوشت خریدم و .....هر کی به تعداد نفرات خودشون برنج دم کرد و اورد

اون روز هم خییییلی خوش گذشت حیف که هوااا خیییلی سرد بود

 

کلی با هم بازی کردیم ..اصلا تو فاز عکس نبودم میخواستم راحت باشی

 

شما و بابا .شوهر دختر عمه بابایی با پسر کوچولوشون دو تا تیم شده بودین

و با هم فوتبال بازی کردین حسابی

 

خلاصه اینم از تعطیلات شیرین ما زیبا

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عاطی مامان elaaaaa
7 اردیبهشت 94 15:37
زهرا جون مثل همیشه عالی بود و پر از انرزژی عکسای شمال خیلی قشنگ بود خودتونم که خیلی خیلی خوشگل شده بودی مخصوصا تو با اون مانتو قرمز الهی که همیشه خاطرات خوبتو بنویسی
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرسی عزیزم شما هم مثل همیشه پر انرژی بهم سر زدی ومرسی دوست خوبم
نسیم مامی باربد
8 اردیبهشت 94 1:28
به به همیشه خوش باشید.ایلیا جون باربدم مثل شما عاشق رنگ آبیه
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرررسی عزیزم سلامت باشی قربونش
بهاره
8 اردیبهشت 94 15:52
از دیدنتون واقعا خوشحال شدم ایشالا همدانم تشریف بیارید،همیشه شاد و خوش باشید ایلیا جونو ببوس
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
ما هم همینطور .ایشالا به شرطی که شما هم این بار بی خبر تهران نیای
آویسا
8 اردیبهشت 94 16:12
عزیزم دوست باربی و زیبای من همیشه شاد باشین
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
فدااااااااااااااااات عزیزم
مامان
10 اردیبهشت 94 3:19
به به بسیار عالی. لذت بردم از خوندن. چه خوب که همش مشغول دور همی بودید. همیشه دلتون شاد باشه. خیلی هم عکسهات خوشگل بودن. بوووس
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
قربونت مهربونم ممنونم که بهم سر میزنی
الهام مامان علیرضا
10 اردیبهشت 94 11:28
سلام زهرا جون خیلی تعطیلات پرباری داشتید خیلی از دیدنِ عکس های شمال لذت بردم چه خوب که از این دود و دم تهران رها شدید و زیاد میرید شمال ایلیا جون و ببوس از طرف من عزیزم
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
سلام الهام جون اره والا ولی خیلی دلم برای دوستان تنگ شده
فاطمه مامان آنیتا
10 اردیبهشت 94 16:45
سلام زهرا جونم بازم عالی هم خودتون هم عکساتون هم خاطره نوشتنتون الهی که همیشه همینجور خوشحال باشین تو جمع خونواده ایلیای عزیزم هم که هزار ماشااله خودتم که ماشااله خیلی نازی بوسسسسسسسسسسسسسس برا هردوتون
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
سلام گلم منم امیدوارم شما همیشه خوش باشین به پای زیبایی شما که نمیرسمعاشقتم
مینا مامی پویان
15 اردیبهشت 94 0:57
ایشالله همیشه به گردش دوستم وای الهی بگردانم برا ایلیا جونم با اون جای نیشگون. بمیرم که عین پویان فقط بلده مهربون کنه و اصلا بلد نیست از خودش دفاع کنه و ماهم حرص میخوریم همچنان. ببوسشششش
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
فدات شم عزیز دلم حرص نخور گلم مهربون بودن می ارزه به همه چی
مامان تیدا
22 اردیبهشت 94 15:25
امیدوارم بهتون حسابی خوش گذشته باشه عکسای خیلی قشنگی بودن و ایلیا چقدر شبیه پدرشه و مامان خوشگلی هم داره
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
ممنونم خدا رو شکر خوووب بود خخخخخخ مرسی گلم چشات خوشگل میبینه
مامي مينا
7 خرداد 94 16:04
ماشالا به ايليا جون خوش تيپ. عكسهاي روز عيدتون عالي بود. هفت سينتم كه بسيار زيبا. خانم با سليقه.
زهرا مامان ایلیا جون
پاسخ
مرسی به پای هنرمندی های شما که نمیرسه