ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

شیرین تر از عسل

مهر... ماه مهربانی از راه رسید

1395/9/4 2:12
990 بازدید
اشتراک گذاری

برای پسرم غمناک

کیفش را چندین بار چک کرده ام، مدادها، دفترها، پوشه ها، پاک کن، مدادتراش، خط کش، کتابها لیوان و جامدادی را در کیف گذاشتم، همه را برچسب زده ام، لباسهایش آماده است، بیشتر از اینکه دلم شور وسایلش را بزند، دلم شور آمادگی روح و روانش را می زند، من اضطراب دارم که نکند کم گذاشته باشم، نکند در حقش ظلم کرده باشم، میدانم کوتاهی کرده ام، 

 

گاهی کم طاقت شده ام،
گاهی فریاد زده ام،
گاهی آنقدر کارهایم زیاد بود که برایش کم کتاب خواندم،
حالا با سواد می شود و
من در حسرت کتاب خواندن می مانم، می دانم کم همبازیش شدم،
چقدر برای ریخت و پاش اسباب بازی ها غر زدم. و چقدر صبور بود و
چقدر مهربان که با همه بدی هایم بازهم عزیزترین برایش بودم،
چقدر صبر و تحمل و قناعت از او یاد گرفتم.
دلشوره عجیبی دارم، حسرت می خورم و اشکم پشت پلکهایم خفته و بغض در گلویم پنهان شده،
هنوز تصور اولین لحظه در آغوش گرفتن طفل سه کیلویی کوچک و ضعیفم اشکم را جاری میکند، ضعیف بود و ناتوان و من اشک می ریختم و دعا میکردم سالم باشد و زودتر رشد کند.
این هفته عکس ها و فیلم هایش را دیدم، گریه کردم و خندیدم،
چون مغبونی گوهر از دست داده حسرت خوردم، کودکی کودکم تمام شده و من همه وجودم، نفسم و قلبم را سپردم به دست دیگران،
دیگرانی که با وسواس انتخاب کردمشان و نمیدانم ظرافت های روحش را درک میکنند یا نه،
شخصیتش را گرامی می دارند یا نه، در شان انسانی کامل با او رفتار میکنند یا نه، باطن حرفهایش را می فهمند یا نه، شکننده بودن روحش را
می فهمند یا نه...
نکند حرفی بزنند و طوری رفتار کنند تا شخصیتش لطمه بخورد و آن طور که باید روحش رشد نکند....
و من می ترسم و می ترسم از روزهای دیگر
از روزهای پریشانی بلوغ که روحش قصد اوج گرفتن دارد،
از روزی که مستقل زندگی کند و
من جای خالیش را تاب نیاورم،
از روز رفتنم از دنیا که غصه بخورد و دیگر مادری نداشته باشد که نازش را بخرد و بارش را بکشد،
از روزهای پیری اش که نمی دانم کسی هست که دستان پیر و رنجورش را بگیرد و هم پایش آهسته قدم بردارد. . . .
امانت معصوم خداوند را به خدا
مي سپارم

                       پسرم حتما این متن و بخون که حرف دل یه مادره

 

پسر دسته گل من از خیلی وقت پیش یه حس نگرانی و دلواپسی داشتم که تو باید انقدر زود وارد فضای اموزشی بشی

اخه تو اخر نیمه اول دنیا امدی و از نظر سنی برات زوده  زوده که انقدر زود بزرگ بشی

زوده که اسباب بازی ها تو اتاق بمونن و تو خونه نباشی

 زوده که من تو رو بسپارم دست معلم و بیام خونه بدون تو

زوده اما میدونم تو توانش و داری اونی که براش سخت میگذره این روزها منم  

خدا رو شکر میکنم که قبل از ورد به پیش دبستان کلاس های مختلف زیادی بردمت و تو با محیط بیرون از خونه اشنایی و این بزرگترین قوت قلب منه

خدا رو شکر میکنم که خدا انقدر بهم توان و نیرو داد که باهات ساعتها بازی کنم تمرین کنم و خیییلی چیزها رو قبل از رفتن به پیش بلدی

مثل اشکال هندسی (مربع و مستطیل و مثلث و...هم بلدی بکشی و هم اسمشون و فارسی و انگلیسی بلدی )

جمع و منها رو خوب بلدی (مثلا یهو حساب میکنی 5 ساله دیگه من میشم 10 ساله !!و خیییلی چیزهای دیگه

کلا ریاضی رو دوست داری )

شمارش اعداد (تا 120 راحت میشماری اگه یه کوچولو کمک کنم بیشتر هم بلدی  )

حروف فارسی  و عربی ( تو کلاس قران حروف عربی رو یاد گرفتی اون چند تایی که تو عربی نداریم رو هم خودم یادت دادم  البته فعلا فقط روخوانی یاد گرفتین اما خودت چون خیلی علاقه داری سعی میکنی که بنویسی )

حروف انگلیسی  (الان تو کلاس زبان حروف و میخونید و مینویسید )

خوندن ساعت (ساعت عقربه ای یکم سخت تره برات مثلا گاهی میگی عقربه کوچیکه رو 10 و بزرگه رو 6 هست )

مارپیچ و ماز (خیییلی راحت راه درست و پیدا میکنی )

 و خیلی چیزهای دیگه که یادم نیست بنویسم برات......

خلاصه اینکه خیییییلی چیزها رو بلدی و زیاد احتیاج به اموزش نداری

اما ثبت نامت کردم تا خیال خودم راحت باشه و اینکه عادت کنی که صبح ها بتونی بیدار شی

فرقش با بقیه کلاس ها اینه که ساعتش طولانی تره و منم کنارت نیستم غمگیناما قلب و روحم پیش توه

شنبه 3 مهر 1395 از زیر قران ردت کردم پشت سرت اب ریختم و برات اسفند دود کردم و تو رو به خدای بزرگ سپردم

 

اینم کتابها و لوازم تحریر

مبارکت باشه جوجه من .خدا به همراهت ایشالا  همیشه سلامت باشی

این با ارزش ترین نامه ای هست که تا به حال به دستم رسیدهمحبت

یه روز ازم خواستی برات بنویسم مامان  دوستت دارم بوس

منم برات نوشتم و تو از روی نوشته من برام  این و نوشتی آرام من تو اشپزخونه مشغول کار بودم که گفتی مامان یه نامه داری و این و بهم دادی بغل

پایینش هم امضا کردی آرام

 4 مهر  کتاب روخوانی 1 تموم شد  این لیوان و خانوم بهتون جایزه داد

 

 

 

بعد از کلاس من و خاله لیلا شما ها رو بردیم  براتون این جعبه ابزار ها رو خریدیم از طرف خودمون بعد هم رفتیم پارک شماها بازی ماهم گرم گفتگو

 

 

 

معلم کلاس قران رفته بود کربلا ما براش یه شال خریدیم اونم برای بچه ها سوغات اورده بود

(عرفه )

 

7 مهر تو راه برگشت از کلاس زبان نمایشگاه دفاع مقدس

کیفیت نداره عکس ها ولی خیلی دوسشون داری برات گذاشتم یاردگاری

به جنگ و وسایل جنگی علاقه داری قهر

 در حال رنگ امیزی

سوره توحید هم خوندی و یه بادکنک جایزه گرفتی

 

تو زدن بلز حسابی پیشرفت کردی تشویق

کلاس  اسکیت هم میری و میای البته فقط 5 شنبه ها

 

تو جعبه کفش اسکیتت این ها رو کشیدم باهاشون سرگرم میشی گاهی

همچنان خمیر بازی رو دوست داری

 

البته  این بازی ساز و باز و خیییلی دوست داری  گاهی حتی 1 ساعت هم شده بشینی به پاش و چیزهای جدید درست کنی

که بعضی ها واقعا خلاقانه و قشنگ میشه

(روزی که رفته بودیم تولد طاها این و برات خریده بودیم و کادو کرده بودیم که یه وقت تو دلت کادو نمونه چون همه کادو ها مال طاها بود )

 

 

 

15 مهر روز جهانی کودک

یه قرار دوستانه با دوستهای عزیزم  بهشت مادران آرام

تصمیم گرفتیم برای بچه ها کیک بخریم و به عنوان هدیه هم براشون سک سک بخریم

هر کس هم برای خودش ناهار بیاره

منم کتلت درست کردم ساندویچ کردم و بردم

عکس هم که نمیشه گذاشت به لطف نی نی وبلاگ!!

 

 الهی دورت بگردم از شانس پسرم دوتا برات سک سک خریده بودم که هر دوش توش وسایل دخترونه بود

الهی بمیرم که خورده بود تو ذوقت خندونک

همون جا یکی از دست بندها رو دادی به سوداو گفتی بیا این مال تو با لب و لوچه اویزون خندهدلخور

 

 

اینم پیکنیک بچه ها که خودشون برای خودشون زیر انداز انداختن (سفره یکبار مصرف ) زبان

خوردنی هاشون برداشتن نشستن دور هم خوردنتشویق

ایلیا عشق نی نی محبت  ( 8و 3  )

محرم سال 1395

20 مهر

الهی قربونت برم پسرم که انقدر بزرگ و اقا شدی همراه بابا میرفتی هیت منم یه نفسی میکشیدم خندونک

 

شام غریبان غمناک21 مهر

 

26 مهرماه اولین جلسه اموزش فلوت بود

ازمون خواسته بودن که فلوت و کتاب و همراهمون ببریم

چقدر دلت میخواست زودتر برسیم به اموزش فلوت

اما انگار یکم سختت امده انگشت های کوچولوت روی سوراخ های فوت و خوب نمیپوشونه و صداش خوب نمیشه که باعث نا امیدی میشه برات

 

 

چرا انقدر مهربونی عزیزم .خجالت

ایلیای من پسر مهربونم که طاقت دیدن یه چسب زخم و نداری

دلم میخواد محکم باشی قوی باشی

این همه مهربون نباش مادر این دنیا جای بدی شده تو انقدر مهربونی که حتی وقتی اذیت میشی کوتاه میای و همش میگی اشکال نداره خوبه که خانواده ات و دوست داشته باشی  خوبه که پر از مهر باشی اما سعی کن قوی باشی

برات مثل همیشه سلامتی و خوشبختی ارزو میکنم

                                                                               خدایا به تو میسپارمشفرشته

بیچاره پاییز ...

 دستش نمک ندارد...

این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم ...

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد 

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و 

با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد ...

سیاست " تابستان " را هم ندارد 

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد 

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

 

بیچاره .....

بخت و اقبال " زمستان " هم نصیبش نشده 

که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد 

او   " پاییز "   است 

رو راست و بخشنده ...

ساده دل

 فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای 

آدم ها بریزد،

روزی ؛

جایی ؛

لحظه ای ؛ از خوبی هایش یاد میکنند ...

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند ... 

 

یکی به این پاییز بگوید 

آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای ...

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی 

برگ هایت میگذارند و میگذرند ...

تنها یادگاری که برایت میماند 

" صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست " ....

پسندها (2)

نظرات (3)

فاطمه مامي نيكا
9 آذر 95 8:40
زهرا جون ان شالله ايلياي گل در تمام مراحل زندگيش هميشه موفق وسلامت باشه عزيزم
مامان محمدحسین
28 آذر 95 13:01
سلام به دوست هنرمند و پسر مهربونمون؛واقعا لذت میبرم از فعالیت های شما؛امیدوارم همیشه لبتون خندون و تنتون سالم باشه
مامان صدرا
12 دی 95 0:58
ماشاالله هزار ماشالله ب پسر باهوش وزرنگ کلی لذت میبرم از دفتر خاطرات ایلیا جونی حس زیبایی تو قلمتون هست